از لذت کار تیمی تا هجوم پروژه های ناتمام
من هم مانند هر برنامهنویس دیگری، پروژههای شخصی متعددی داشته ام که با اهدافی بزرگ شروع شدهاند اما همگی بی نتیجه و ناتمام رها شدهاند. دلایلی مانند نداشتن تجربه کافی در کدنویسی و برنامهریزی کارها و اولویتبندی و ...، حتما در رها کردن این پروژهها موثر بودهاند اما شاید مهمترین دلیل، از دستدادن انگیزه و محوشدن چشمانداز زیباییست که در آغاز هر پروژهای، از آن انرژی میگیریم و سرشار از شوق میشویم. وقتی تنها باشی، وقتی خسته از کار روزانه میخواهی روی پروژه خودت کار کنی، وقتی زمان کافی نداری که بگردی و برای مسائلت راه حل پیدا کنی، زود خسته میشوی و میبری و تسلیم میشوی.
اینها را اکنون فهمیدهام که دارم روی یک پروژه کوچک در یک تیم کوچک دو نفره کار میکنم، به همراه دوست جدید و بزرگواری که تازه پیدایش کردهام. یک ENTP خوشبین و خلاق، که بمب انرژی و انگیزه است، حتی در بدترین شرایط. حالا مسائل با کمی جستجو و تفکر حل میشود. چشم انداز انرژی بخش مدام روبرویم قرار میگیرد. حتی اگر فراموشش کنم، کسی هست که آنرا به خاطر بیاورد. هر وقت که لازم باشد، میتوانم آگاهانه و با اختیار خودم، باتریام را شارژ کنم و کارها را واقعا پیش ببرم. فکر نمیکنم در چنین شرایطی پروژه به دلایل پیش پا افتاده متوقف شود و به نظر میرسد تحقق رویاهایم کاملا در دسترس است. همین باور تحققپذیز بودن رویاها باعث شده است که این روزها، در خواب و بیداری، شاهد هجوم رویاهای از دست رفته و پروژه های ناتمام باشم. مجبور شدهام یک تابلوی ورود اکیدا ممنوع جلوی دروازه ذهنم بزنم که ایدهها مجبور شوند در صف اجرا نوبت بگیرند.
همه اینها، حداقل برای من، معجزه کار تیمی است، وماادراک مالتیم، و تو چه میدانی که تیم چیست؟ تیم، گروه نیست! جمع نیست! البته شاید هنوز نمیتوانم تعریفش کنم، ولی حسش میکنم.